...

هزار واژه ی خونین که بر زبان دارم
چو تیر ترکش آرش به جان من بسته است

۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

نوروز . . .


نوروز!
ای تولد دوباره خاک
دشت از حریر جامه سبز تو موج موج
پستان تپه ها ز تو پر شیر
پوشیده ای به شانه و بازوی کوهسار
شال نرم ابر
بر قامت فلات
پیراهن بهار

*
ای مادر نجیب زمین
ای پاک
ای شعله
ای زبان سرخ دلیر
امسال سال کیست؟
سال نهنگ پیر؟
یا سال گرگ هار

*
با سالهای نیامده
آیا؟
همراه تو
سال سپید کبوتر
خواهد بود؟

*
زردی را از ما بپذیر
سرخی را به ما ببخش
ای نوروز
ای نوروز

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

بدرود


با تو
کبوتری هست
که پروازهای قدیمی را بیاد دارد
و در من
بیابانی
و مجنونی که ترا در همه برکه ها گریسته است
.
بدرود
وقت سفر رسیده است
و جاده های منتظر
ما را به غربت های غبارین می خوانند
.
مشتی خاک غمناک عشق با من است
که به بوی تو آغشته است
.
توشه ای بردار
از خاطره رفتن ها و رسیدن ها
و در فصل های دلتنگی
کبوترت را رها کن
که من
بیابان را به بوی بوته تنهاءی
آذین بسته ام
.
بدرود
ای غزال کویری
بدرود .

احمد حیدربیگی

...


حال که زمین
اینگونه کوچک است
و آسمان کوتاه
وصدا
در بازدمی به کاءنات می رسد
بلندگوها
با تازیانه های بزرگ
دست از رستگاری من میکشند؟
وباد آیا
به گیسوی دخترم خواهد وزید؟
و درها
اسم شب را
به آستین کوتاهم
خواهند گفت؟

...
احمد حیدربیگی

آثار

  • تنهاییت را بدوش من بگذار-1380-شهراندیشه
  • لابیرنت-1379-شهر اندیشه-
  • یک شاخه شعر سرخ-1383-اسکاف